-
کژدم عشق فصل سوم بخش دوم
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 18:17
دوباره مهر ماه فصل دوباره ای برای زندگی رسیده بود بهرام دیگه اصلا اون حال و هوای همیشگی رو نداشت درست مثل آدمی بود که سالها مرده باشد علی دوست قدیمی بهرام هر شب به باد خاطرات گذشته به اون زنگ می زد و اون ساعت ها با علی با حرف می زد و این تنها دلخوشی اون بود و انگار نفرت همیشگی از دختر ها وجود او رh پر کرده بود.نمی...
-
کژدم عشق فصل سوم
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 12:59
معصومه لبخندی زد و سرش انداخت پایین در حالی که صورتش کلی سرخ شده بود با صدایی لرزان گفت : با اجازتون استاد دیگه باید برم بهرام نگاهی مهربونی به اون انداخت و گفت : موفق باشی عزیزم معصومه در حالی میان بازی عشق و هوش گم شده بود .هر از گاهی به شماره ی روی دستش نگاه می کرد و حس می کرد بهرام هر لحظه پیشه اونه... یدفعه متوجه...
-
کژدم عشق فصل دوم
شنبه 11 تیرماه سال 1390 22:50
سرمای زمستان همراه قطره های سپید برف به هر دیاری سر می زد و تنها برف بود که همچنان پاک بر دستان و گونه ها ی انسان ها می نشست بهرام کنار پنجره خوابگاه ایستاده بود و هر از گاهی نیم نگاهی به پنجره می انداخت و برای آمدن سمیرا ثانیه ها را در دل می شمارد صادق کنار ایستاد و مثل همیشه با آن لبخند تمسخر آمیز اش نیم نگاهی به به...
-
کژدم عشق فصل اول
جمعه 10 تیرماه سال 1390 18:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA به نام او دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفت یافت می نمی شود ما جسته ایم گفت آنچه یافت می نمیشود انم آرزوست باز مثل هرشب ماه در آسمان می رقصید و ستارگان بر این جشن پایکوبی می کردند و تو هرگز ندانستی در دل سیاه شب ستارگان زیباتر هستند و این...
-
واژه ی گم شده
جمعه 10 تیرماه سال 1390 11:26
و دوباره به یاد قصه های قدیمی دفتر خاطراتم را باز کردم لا به لای برگ های بی جان دفترم لبخند های تو در گوشه ای از واژ ه ها پنهان بودند و هرگاه که به نام تو در میان واژه ها می رسیدم صدای تپش های قلب دفترم بلند تر می شد و من دوباره به همان صداقت کودکانه از دیروز تا دیروز تر ها با تو هم صدا می شدم و برگ های با ورق خوردشان...
-
حقیقت زندگی
جمعه 10 تیرماه سال 1390 11:25
هم قدم بی راهه و جاده از دیروز می آمد و به فردا چشم دوخته بود شاید در این سکون بی انتها باز هم جاده او را به پیش می برد شاید همین دیروز بود که قول داد هرگز از دیار کهنه فرار نکند و دوباره شاید فریاد به سکون می زند اما بی انتهای جاده ی زندگی هرگز اجازه ی سکونت به هیچ مسافری نخواهد داد و دوباره شاید قطار زندگی در...
-
کفش های گلی
جمعه 10 تیرماه سال 1390 11:25
میان قدم های گلی و قدم های بی تصویر چه فاصله ای نهان است! آنگاه که سنگ هایی بر زمین قدم می زنند. و نگاه آنان در چشمانت نقش می بندد. و باور می کنی نفس های معشوقی را که در پشت دیوار مرگ انسانیت نفس می کشید. و بارها خدا را در میان قلب خود صدا می زنی و گمان می کنی بهشت تنها با فاصله یک نگاه و یک صدا در قلبت جاری می گردد و...
-
کوری
جمعه 10 تیرماه سال 1390 11:24
سیاهی چشم های او دوباره بازی اسارت زنجیر و قلب و دوباره مسافر امروز همنشین جاده ی تو با تو سفر خواهد کرد اینجا تنها یک مرز بی صداست فاصله ی بی رنگ قلب و عروسک و میان بازی اشک ها و دریا در میان سراب عشق و نگاه باز هم می دوید او ساعت ها به چشمانی خیره می شد تا که فقط فریاد دروغ بینایی سر دهد و شاید دیگر بینایی هم دروغی...
-
دستان خدا
جمعه 10 تیرماه سال 1390 11:23
و دستان خدا تنها دستانی است که همواره ساده و عاشقانه هر گام با تو همسفر می شود و تو را بارها بر بالین پرنده ی صعود می نشاند و تنها او می داند عشق چگونه است و تو تنها شاهد عشق او خواهی گشت و بیایید روزی در میان دادگاه انسانیت به تنها ناجی خود شهادت دهیم دستانی که سالها دستان ما را جان می داد و امروز ما همه را به داگاه...
-
مرد فروشی(داستان واقعی)
جمعه 10 تیرماه سال 1390 11:20
به نام او که مهر ها در دل ها آفرید و به نام خالق سرنوشت دستان زیبای نسیم صبحگاهی هر از گاهی صورتش را لمس می کرد انقدر سرگرم بازی زمان و ارقام بود که حتی وقت نداشت خودش را دوست داشته باشد مثل همیشه سر کمدش رفت و کت شلوار نقره ای براق رو پوشید -من می رم شب دیر بر می گردم تا ساعت 12 کلاس دارم -موفق باشی پسرم هوای کوچه آن...
-
پس کوچه خاطرات
شنبه 21 خردادماه سال 1390 16:17
در پس کوچه های باران زده خاطرات اشک ها پنهان می شدند و لبخند ها همچو نقابی دست تکان می داند آموخته ام عشق آوایی دور دست است در بی انتهای جاده ی انتظار و آتش مهر شعله هایش را خواهد گسترانید آنگاه که طعم خامی روزگار تو را پس زند و همچو خاک کوزه گران تو را نقشی دهد و شاید روزی تو گلدانی از شقایق باشی و شاید هم کودکی تو...
-
new weblog
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 11:22
سلام به تمامی دوستان و کاربران قدیمی از این پس می تواننید ادامه ی رمان ها و اشعار را هم چنین در وبلاگ www.shanar.mihanblog.com نیز مطالعه نمایید.
-
مناظره: فرشته شیطان .... قسمت نهم
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 09:34
فصل سوم بخش سوم زنی در لباس شیطان روزها پشت سر هم ورق می خورند تابستان بر شروع خویش پایکوبی می کرد آن قدر دستان گرما به عبور و جاده سر می زد که حتی شیطان دوست داشت در خانه مشق هایش را بنویسد پیرزنی گوژپشت آرام از دور می آمد لباس هایش بوی کهنگی می داد چشم هایش تنها زمین را نظاره می کرد انگار سالهاست تنها می خواهد قدم...
-
داستان تقسیم عشق
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 14:26
زندگی میان دستان ما پرسه می زد و گاه قلم ها به سکوت می نشستند و گاه این سکوت سازهایی بر بستر کاغذ ها گوشه ای از شهر شما مادر زمین زندگی می کرد او خاک ها را مشت مشت برای خدا نقاشی می کرد فرشته ها می آمدند و هریک بر روی تن برهنه ی خاک ذره ای از دنیا را می ریختند یکی سنگی از کوه ها می آورد تا انسانی به استقامت کوه بسازد...
-
سطر آخر
شنبه 7 خردادماه سال 1390 16:49
به آخر سطر زندگی که رسیدم تازه دانستم هنوز برگی دیگر در کنج انتظار نشسته است آن گاه که برگ هایم واژه ها را لمس می کرد از لابه لای سکوت تو قصری به انتهای نگاهت بر لابه لای خط خط ی هایم نقش می بست...
-
آیینه صداقت
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 19:06
و زمان در توالی ثانیه ها سفر می کرد و گاه دفتر خاطرات با من هم قسم می شد و گاه حتی مرا نیز از یاد می برد و دوباره ی آیینه ها به قضاوت می نشینند در روزگارانی که حتی سالخوردگان ترک های چهره شان را از آینه هم پنهان می کنند و می خواهند بر زمان هم رنگ بزنند باز امشب در گوشه ای از صفحه ی خاطرات نشسته بود گفت : آیینه را...
-
باغ خیال
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 10:46
پرسه شب میان باغ خاطرات از لابه لای هجوم واژه ها موج بازی های بی انتها اشک بازی ها و خیال... از لابه لای یکی از این شب ها باز هم بی اجازه اشک ها سر میزنند در جاده ی بی عبور رنگ ها او باز نگاهش را رنگ می زند وقتی قلم خانه ای نداشت برگ های سپید خانه ی او شد رقص قلم بر سپیدی ها اشک های جوهری باز هم رسوا از میان واژه ها...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)8
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 10:28
فصل سوم بخش دوم شیطان درون هواگرم بود انگار قطره های آب میان ذرات هوا می رقصیدند چشم ها میان خواب و بیداری پرسه می زد جاده به سختی نفس می کشید هر از چند گاهی قطره های باران شیشه ها را نوازش می داد صدای موسیقی ماشین جاده را نفس می داد. همه با هم داخل ماشین می خواندند i can lover... صدای خنده های دختر ها اتومبیل را پر...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)7
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 15:28
فصل سوم بخش اول شیطان پرست لباس مشکی بلندی داشت چشم هایش از مشکی هم مشکی تر می شد وقتی که سایه های سیاه چشمانش را رنگ زده بود اشک در چشمانش سردرگم بود نمی دانست اکنون باید گریست یا خندید... وقتی که اشک تردید داشت برای آمدن ناخن های بلند مشکی او صورتش را پوشاندو اشک ها قبل از آن که سرازیر شوند پاک می شدند... شکل های که...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)6
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 22:30
[b]فصل دوم بخش پنجم [/b] [b]زنی در پارک [/b] روزها همچون ورق خوردن برگ های کتاب می گذشت و انسانهامثل دیروز بر روی زمین قدم می زدند و شیطان هر روز با لباسی نو به خانه ها سر میزد. زنی با لباس های کهنه و پاره گوشه ای از پارک نشسته بود عابران با دیدن او لبخندی می زند و هرکس گمانی در ذهن خود می پروراند پیرزنی که سالها...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)5
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 18:08
فصل دوم بخش چهارم جایی برای خداحافظی با خدا زمین با قدم های آهسته و سریع رنگ می خورد و صدای کفش های مشکی فرشته را به فکر می برد دوست داشت تا شب میان خیابان ها قدم زند هیچ چیز برایش آشنا نبود شاید با خودش هم غریبه بود راه می رفت انگار دیگر امید در قلبش خاموش می گشت صدای نفس ها قدم ها فضا را پر کرده بود از لابه لای خاک...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)4
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 17:41
[b]فصل دوم بخش سوم[/b] دعای تغییر تقدیر دوباره زمین پر از گرد و غبار بود و انگار شاید برخی روح ها به خواب رفته بودند فرشته با خود فکر کرد کاش هرگز به زمین نمی آمد راه می رفت و قدم هایش را یکی یکی می شمرد. چشمش به دختر بچه ای افتاد که به التماس به مردم آدامس می فروخت... لبخندی زد و گفت: من همه ی آدامس هایت را می خرم...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)3
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 11:16
" تو حق ندارى در این مقام و مرتبه، راه تکبر، پیش گیرى" (فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها، اعراف/13 [b]فصل دوم-بخش سوم رقص شیطان[/b] شیطان نگاه سردی به فرشته انداخت و شروع به رقصیدن در زیر باران نمود و گفت : اکنون این باران بر سر همه فرود خواهد آمد و گروهی اندک شکرگذاری خواهند نمود و هستند بسیار...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)2
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 22:03
بگو اى بندگانم که بر نفس خود ستم و اسراف کردید از رحمت خدا نومید مشوید که خدا تمامى گناهان را مى آمرزد، زیرا او آمرزنده رحیم است آیه 53 سوره زمر [b]فصل دوم بخش دوم سرزمین انسان ها -ملاقات با شیطان[/b] فرشته آرام میان انسان ها قدم بر می داشت باران شروع به باریدن کرد.انگار فرشتگان برای او سرودی می خواندند فرشته به آسمان...
-
رمان مناظره( فرشته خدا شیطان انسان)1
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 21:39
ره نحل آیه 2 متن آیه : یُنَزِّلُ الْمَلآئِکَةَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُواْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَاْ فَاتَّقُونِ ترجمه : خداوند به دستور خود ، فرشتگان را همراه با وحی ( آسمانی که حیاتبخش انسانها است ) بر هر کس از بندگانش ( به نام انبیاء ) که خود بخواهد...
-
مناظره(فرشته شیطال خدا انسان)
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 19:04
فصل اول-بخش اول مناظره با خدا آسمان صاف و آبی بود. عشق و شادی فضا را لبریز می ساخت. فرشته ها آرام آرام بر روی ابر ها قدم می زدند و خدا با نگاه گرم و مهربانش به آنها لبخند می زد... سرود دل انگیزی فضا را پر می کرد. صدای آهسته و پر از عشق فرشتگان مثل لالایی زیبایی فضا را جان می داد. - آسمان آبی ابرهای بی رنگی اشک هایم را...
-
عشق
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 12:26
نگاهم در چشمانی گره می خورد که خواب چشمانش را جاری می ساخت نفس هایم آن قدر تند می دوید که هجوم سرد صدایت را گرم می ساخت از لابه لای جاده ی التماس های عاشقانه می گذشتم آن گاه که بر بی وفایی خویش پایکوبی می کرد...
-
ناجی زمین-مهدی موعود
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 11:24
غبار ها به پا خواسته بود ابر ها سقف آسمان را پرکرده بودند مردی با فانوس از دور می آمد او که دلش از بازی خالی بود او که لباسش ساده بود آن قدر خاکی که گمان می بردی هرگز زندگی نکرده است نه کوله باری نه همسفری ... از میان دشت ها و کویر های انسانیت می آمد از جایی که گمان می بردی هرگز نگاه های گرم را باور نداشته جایی که...
-
قصه شب
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 10:58
فانوس های آسمانی یکی یکی روشن می شدند و شب پاورچین پاورچین به سوی زمین قدم می زد صدای لالایی مادر فضا را لمس می کرد از لابه لای سکوت شب دیگر صدای جیرجیرک ها از میان گیسوهای بلند درختان بلند نمی شد. صدای موسیقی همسایه هر از گاهی به خانه ی آن ها سر می زد وقتی که شب بستر خود را پهن نمود خورشید منتظر بود تا خود را دوان...
-
بازی نان ندارد
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 09:48
صبح قدم زنان به شهر می آمد هوا گرگ و میش بود بهار جلوه نمایی می کرد. صدای دگمه های پیانو فضا را لمس کرد. صبح بود اما فرزاد مثل هر روز تنها بود پدرش باغبانی می کرد -پدر پدر وقت داری با هم بازی کنیم؟ -نه پسرم.الان خانم دکتر میاد.اگه ببینه هنوز به این گلها آب ندادم.فردا چه نانی به تو مادرت بدهم. -مامان.مامان برام قصه می...