-
فقط برای آکیلا
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 15:17
قابل توجه شخصی که در وبلاگ من نظر می ده به نام آکیلا و هیچ گونه آدرس اینترنتی از خود نمی دهد به ادامه مطلب مراجه کنید جواب آکیلا: من دوست ندارم فونت را تغییر دهم ولی شما می توانید شیشه عینک خود را تعویض نمایید جواب آکیلا: من دوست ندارم فونت را تغییر دهم ولی شما می توانید شیشه عینک خود را تعویض نمایید
-
اعتراف
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 09:42
درمیان جاده ها ی هموار زندگی چه کسی اعتراف خواهد کرد؟ چه کسی می دانست در دل این کوه های سنگی کسی هر روز اشک هایش را پنهان می کند و تنها تر از همه ی ما سال هاست که غارهای تاریک و زندگی با گرگ ها و خرس ها را به واژه های دروغین آدمک های مهربان ترجیح می دهد چه کسی حاضر است اعتراف کند پشت این کوه هایی به ارتفاع ۱۰۰۰ دریایی...
-
رمان کوتاه عشق در پارک
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 15:56
مه غلیظی همه جا را پوشیده بود زمین پوشیده از برف بود نیمکت های پارک همه خالی بودند دخترک از سرما یخ زده بود ولی هنوز در میان پارک قدم می زد انگار جایی برای رفتن نداشت روی یکی از نیمکت های پارک نشست داشت یکی یکی ستاره های آسمان را می شمارد که پسری با موهای بلند به او نزدیک شد -سلا م خانم دخترک جوابی نداد پسر گفت: می...
-
رمان کوتاه -پاسخ عشق
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 11:33
پیرزن آرام قدم بر می داشت خسته و پیر به یک قهوه خانه رسید به آرامی در را باز کرد طوطی به او خوش آمد گفت انگار نمی شنید آرام بر سر یک میز نشست قهوه خانه چی جلو آمد و با صدایی آهسته پرسید چی میل دارید خانم؟؟ پیرزن به صندلی خالی روبرو نگاه کرد لبخندی زد و گفت : برای من هم همین طور قهوه چی متعجب شد لبخند تمسخر آمیزی زد و...
-
اشعارفروغ فرخزاد
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 12:05
من از تو می مردم من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابانها را بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من می رفتی تو در من می خواندی تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را به صبح پنجره دعوت می کردی وقتی که شب مکرر می شد وقتی که شب تمام نمی شد تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را...
-
ترسیم پرواز ماهی ها
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 12:16
عشق بازی برگ های زرد و نارنجی میان فصل پاییز است فصل گذشتن از خود گذشتن از میان سایه سرو ها... و این سایه های همیشه تکراری سرو و باز هم کویر حقیقت پشت بازی سرو هاست و جاده ی بی انتهای رقص واژه ها برزخی که دو زمان را همواره تکرار می کند انتظار به شروع و انتظار به بازگشت دو انتظار تلخ رفتن و ماندن و این ترسیم پرواز ماهی...
-
فسم به آدرینا
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 14:56
قسم به پرواز زیبای پرستوی مهاجر دیگر ترسی از سقوط در ارتفاع هیمالیا نیست و سقوطی زیباتر تنها بهانه ی پرواز و دیگر چشم های پرنده اشک نیست آن گاه که از کوه ها نالان می شوی چه می دانی اوج تو چگونه شکل گرفت و دیگر برای پر زدن سقوط تنها دلیل است و باران پرواز به سوی سقوط دریا است پروازی به زیبایی پاکی آب و من دریا را...
-
و آخرین گلبرگ هرگز به تو دروغ نخواهد گفت
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 14:54
و داستان تکراری بازی کاغذ های مچاله و فریاد قلم هرگز سکوت تو را نخواهد شکست... و دیگر حتی رنگ انتظار را به بهای معصومیت چشم ها نمی خرند و قیامتی زمانی است تا که دیروز و امروز و فردایت را به بازی تقارن بکشد و ندانی از کجا آغاز شدی و چه هنگام همسفر شدی و چه هنگامی داستان وداع را نوشتی دیگر جسم خسته خاموش است لحظه آغاز...
-
دریا ماوایی برای اشک های آسمانی است
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 19:56
-
قصه دریایی
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 12:51
در میان تقدیر موج و دریا جای صدف های به گل نشسته خالی است دخترک سراغ مروارید را از موج های دریایی می گرفت و روز ها به انتظار صدف ها می نشست و سالها بعد که دخترک بزرگ شد دریا مرواریدی را از راهی آنسوی اقیانوس ها برای دخترک آورد اما دستان خشن صیاد صدف خالی را به او هدیه داد و او گلایه نامه ای به دریا آبی نوشت و خدا...
-
disloyal....
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 11:16
در انتهای جاده ی خاکی عشق کوهستانی بود سر پوشیده از برف و زمینی به قدر بهای بی وفایی و خانه ای به ارتفاع ۳۰ یا ۴۰ متر ارتفاعی به نام برج برجی که با آن خط عشق را پاک می کردند و تازه می دانستی این همان ارتفاع بی وفایی است هنگامی که به ارتفاع عمودی disloyal می رسیم و تازه می فهمیم در این ارتفاع آدم ها حتی قدر یک نقطه هم...
-
قسم به نفس های آهسته پیرزن بیمار
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 19:29
قسم به ضربه های تیشه ی قلم شکسته بر کاغذ قسم به صدای سکوت سپید کاغذ من که گمان می کردم با فرو رفتن در دریا خواهم مرد چگونه باید زندگی ماهی را در عمق دریا باور می کردم ..... قسم به ضربه های تیشه ی قلم شکسته بر کاغذ قسم به صدای سکوت سپید کاغذ قسم به پاکی نگاه ستایش عشق و قسم به شب هایی که از پی آ ن ها صبح متولد می شود...
-
شاید این بهشت من است
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 12:15
دیگر بس است زندان بان تا به کی برایم از داستان تکراری قسمت نقل می کنی زنجیر های تو مرا حبس نکرد به خدا من با همان زنجیر ها تصویری از تو بر روی دیوار ها کشیدم من تو را قسم دادم تا برایم قلم آوری و تو خندیدی و گفتی در تقدیر تو قلم نیست و من به رنگ خون بر روی دیوار های سیاه نام تو را نوشتم تو خندیدی و گفتی این زندان...
-
با کفش های گلی بر روی برگ ها قدم نزن
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 11:25
بی انتهای جاده ریل قطار هزار کیلومتری زمینی پوشیده از برگ های سرخ و نارنجی درخت های عریان... شاید پاییز زیبا ست مثل صدای خش خش برگ ها مثل ترانه ی هزار ساله ی باران داستانی که تکرارش هرگز مرا خسته نکرد داستانی که زود به آن عادت کردم و کلاغ ها سرزمین پدری را پر کردند و خانه آسمان آبی را از دست داد و پیرزن نخ ریس باز...
-
روح ها صیقلی از سنگ
شنبه 26 دیماه سال 1388 17:21
روح ها صیقلی از سنگ و دانستم کاش می شد عشق را بر خاک بیابان نوشت تا مشتی از گرد و غبار باشد نه آن که نوشته ای بر سنگ نوشته ای سنگ تراش به خوبی به آن صیقل داده و تنها با خرد شدن سنگ شاید توانست ....... و اما عشق برای بشریت آفریده نشد و این یک مثلث تکراری است که اگر در راس آن قرار گیری هرگز نمی دانی انتهای آن کدام راس...
-
و داستان من دروغ است
شنبه 26 دیماه سال 1388 11:07
و فریب بزرگ محبت تنها یک زندان بی زنجیر و نامرئی است بهشتی آفریده شد مشتی از کویر و این کویر مشتی از خاک تن آدم و حوا و چگونه خدا نام اولین مرد عالم را آدم گذاشت بهشتی آفریده شد مشتی از کویر و این کویر مشتی از خاک تن آدم و حوا و چگونه خدا نام اولین مرد عالم را آدم گذاشت و فرزندان آدم بزرگ شدند و شکلی از کالبد انسانی...
-
تازیانه ی دریا
جمعه 25 دیماه سال 1388 13:34
شیشه های انتظار شکسته است قاضی تپش های آخر قلب را محکوم می کند باران بی رحمانه می بارد دریا طوفانی است دریا ماهی را پس می زند ماهی خدا را صدا می زند پس کجاست رحمت مطلق بی وفا رفته است دیگر ترسی از خیس شدن در زیر باران نمانده
-
کاش در زندگی دریا باشیم
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 18:25
کاش در زندگی دریا باشیم تا که شاید اگه روزی یه رهگذری یه کوله بار پر از غرور روی دوشش بود و خارهاشو رو دل ما خالی کرد مثل دریا پس بزنیم و پاک کنیم حتی لجن زار رود خانه ی بی وفایی رو با یه دل دریایی به رنگ آسمون کنیم
-
دخنر هرزه
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 12:09
شاید تولد همان دلیل آفرینش فرشته باشد فرشته بود با انسان نمی دانم اما در چشم های خسته مادر عشق را چشید و سیلی های پدر را نوازش معنا کرد و می خواست زود بزرگ شود بزرگ تر از مادر بزرگتر از درد پدر مادر او را فرشته نامید او واژ ه ی برای صحبت کردن با ما نداشت اما با قلب حرف های مرا می فهمید دستانی پاک که روزی سهم همه ی ما...
-
هوس
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 12:07
در میان پرسه های جاده کنار دل تنگی های زن خسته باز هم کنار پنجره ای دختری نشسته است تا که شاید ببیند عشق چه رنگی دارد ؟؟ باز هم در زیر باران راه رفتن و فریاد زدن و ترسیدن از گم شدن در کوچه پس کوچه های هجرت سفر به شرط نرسیدن به شرط باختن ثانیه های انتظار باز هم قلب شد انتشار ساعت های ضربان خسته و موهوم انتظار باز هم...
-
تکرار عادت ها
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 10:00
غرق شدن در عادت ها برای ما ضد ارزش را به سان ارزش ها زیبا جلوه داد پیش از آن که بدانیم عشق چه تفسیری دارد وابسته شدیم یا به گونه ای عادت می کنیم و بعد به دنبال دلیل برای ادامه می گردیم که اغلب نمی یابیم گاهی اوقات همه چیز برای ما عادت می شود از بام تا شام از قطب تا استوا و بر اساس باورمان شکل می گیریم دیروز مردی مجرم...
-
و دیگر مثل ما ...
شنبه 12 دیماه سال 1388 10:35
در میان آرزو های پوشالی پری دریایی کشتی را از طوفان نجات داد و خانه ای چوبی در ته دریا غرق شد سالهای بعد وقتی کوسه ای را شکار کردند در دهانش کودکی بود که هنوز سالم به نظر می رسید و در دستش کتابی بود و از افسانه ی غرق شدن کشتی خبر می داد کودک همان پری مهربان بود که وقتی همه مسافران را نجات داده بود خود در میان دهان...
-
و آتش پاسخ هیزم های پیرمرد هیزم شکن شد
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 20:15
دیوار های کاه گلی به رنگ خاطرات خط خطی شدند و شاید تنها خاک هم صدا بود شاید این خاک مشتی از تن مجنون بود .. و شاید قطعه ای از کلبه ی خاطرات و شاید به رنگ ارغوانی .. شاید موج ها صدف ها را بردند خاک تقصیری نداشت برگ های درخت رنگ پاییزی داشتند و امروز پر شدند از شاخه های بی بهانه نه رنگی ندارند و صدایی ... و آتش پاسخ...
-
به راستی تمام ارقام بازیچه ی دنیاست
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 13:29
نقاش را گفتم نقشی کشد از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید بوم نقاشی سپید بود و رنگ های زیبایی به نقاش چشمک می زد ناگاه از کنارش مرد تاجری گذشت که دل تنگ ارقامش بود و نگران صفر و یک دیگر رنگ دیروز را نداشت او شده بود گدای امروزی و دیگر همه دوست داشتند او را از دفتر خاطرات روزانه خط بزنند ... نقاش خندید و کمی آن...
-
که به راستی فانوس ها خاموش است
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 18:21
زندگی سیاره خاموشی است که آدمک ها فانوس آن شدند و گفتند : از صدای ما نفتی در این فانوس خواهد جوشید گرچه خبر دهند چاه ها خشک شده و شاید هر گوشه از این دنیای خاکی بازیچه ای برای ما باشد صدای نفس های خسته زن نیمه جان در نیمه های شب هنوز در گوش من سنگینی می کند نمی دانم چطور می شود از ارتفاعی سقوط کرد و در آن دم خدا را...
-
تنها خدا ناجی ما خواهد بود...
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 16:21
در میان قدم های جاده در میان خستگی ها پیر مرد خسته در میان دست های تاول زده پیر زن .... جای روز هایی خالی است که هرکدام شمعی در این کتاب زندگی بودند در میان این ورق های خط خطی صداهای خسته هنوز هم دعای شبانه مادر به گوش می رسد هنوز هم مرد کافر در عمق چاه خدا را صدا می زند هنوز هم پرستوی مهاجر کبوتر خانگی مرغ دریایی و...
-
شیون زن
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 16:14
شاید در پس کوچه های این شهر صدایی آشنایی از ما کمک بخواهد فانوس های شهر انسانیت خاموش گشتند یادم آمد چند شب گذشته زنی خود را از بالکن خانه به پایین اندخت.. همه دور او جمع گشته بودند هرکس به سلیقه ی خود داستانی نقل می کرد کسی زن را نمی شناخت همه به او نگاه می کردند شاید او فقط یک تکه گوشت بود که به سختی می توانست نفس...
-
زندگی جام شرابی است
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 16:09
زندگی جام شرابی است که گاه می نوشیم و گاه در زیر زمین پنهان می کنیم روزی جرعه ای از آن را می فروشیم و روزی جرعه ای از آن را می خریم گاه دست به دست می چرخانیم و گاه جام خالی را می شکنیم....
-
بهتر است آینه را تعویض کنیم
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 18:06
و دست تقدیر زندگی شد غبار زمان زندگی را پوشاند و دیگر کسی خبری از رنگ دیروز ندارد چشم ها تنها فردا را می بیند از روی آینه ی خاطره ها خاک را شستیم تا که شاید صورتی آشنا بیابیم شقایق را دیدیم پنداشتیم تنها گل است مادر را دیدیم پنداشتیم فقط فرشته ی آرزوهاست و پدر را دیدیم و گفتیم تنها کوله ی زندگی بر دوش دارد بادمان رفت...
-
پس چرا حکم به تولدش ابدی او دادی
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 17:59
دریا ماهی را پس می زند. باران خدا را صدا زد قاضی تپش های آخر قلب را محکوم می کند دریا مرده را پس می زند و خاک خدا او را صدا زد دریا از خورشید رنگ گرفت و خورشید جان دریا را... از برای خود ابری ساخت ابر را به آسمان هدیه داد تا ااجازه ی اقامت در آسمان بگیرد آ سمان خواست به زمین هدیه ای دهد و ابر باران شد باران کوزه ی آب...