رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

کفش های گلی

میان قدم های گلی و قدم های بی تصویر چه فاصله ای نهان است!
آنگاه که سنگ هایی بر زمین قدم می زنند.
و نگاه آنان در چشمانت نقش می بندد.

و باور می کنی نفس های  معشوقی را 
که در پشت دیوار مرگ انسانیت نفس می کشید.
و بارها  خدا را در میان قلب خود صدا می زنی 

و گمان می کنی بهشت تنها با فاصله یک نگاه و یک صدا
 در قلبت جاری می گردد و ساعت ها در آن نفس می کشی...
و شاید بی هیچ  فردایی به پایان رسید

ساعت ها با صدایی هم قدم می شوی
که خاموشی او واژه ها را بر قلبت هک کرده بود
شاید او واژه ها را از زبان عادت برایت تکرار کرده باشد

شاید او تنها یک بازیگر است...
و تو  مشغول گوش دادن به یک دیالوگ صد صفحه ای می شوی

و دوباره چشمانی که گمان می کنی هرگز دروغ نخواهند گفت
و شاید دیگر بر روی عینک ها  هم  تصویر چشم ها را نقاشی می کنند

و دگر باره تو چشمانت را باز می کنی
و دیگر تنها صدا و نگاه هایی که در روحت گره خورده بود 
هچو گسستن رشته ای زخمی  عمیق بر قلب تو حک می کنند
و گمان می کنی این تنها  کابوسی کودکانه بود
و دوباره جای پای کفش های گلی تو جاده را پر کرده است

و حتی یادت نمی آید چند ساعت میان کدام خاک ها قدم زدی
شاید از باغ های شقایق گذر کردی
و شاید هم تو تنها از کویر و شوره زار سفر کردی
و شاید ساحلی که میان دریا و سراب است
اما امروز تنها جای پای گلی تو فقط در کنارت نقش بسته
و همه تنها به کفش های گلی تو  می نگرند...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد