-
قصه ی تلخ عادت
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 19:24
شنیدم ساکنان دریا دیر نشینی است صدای موج ها را حتی به یاد هم نمی آورند باور نداشتم اما مرغان دریایی گریستند و یک صدا از تلخی داستان تکرار عادت ها از دیار ما پرواز کردند و رفتند
-
سایه
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 19:18
سایه ها را ترسیم کرد سایه ی مهربانی خواب بود سایه ی بی وفایی بیدار بود یادش نبود شاید هم بود مگر می شود باور نداشت که سایه تنها در شب متولد می شود ساعت ها با تو گام بر می دارد سایه ها را ترسیم کرد سایه ی مهربانی خواب بود سایه ی بی وفایی بیدار بود یادش نبود شاید هم بود مگر می شود باور نداشت که سایه تنها در شب متولد می...
-
آوارهای شکسته
شنبه 9 آبانماه سال 1388 09:26
قلم شکسته جوهر را پس می زد کاغذ های کهنه دیگر برای نوشتن رنگی نداشتند چشم های تب دار از دیدن می هراسیدند و سکوت هر شب ما را به خانه ی خود دعوت می کرد قلم شکسته جوهر را پس می زد کاغذ های کهنه دیگر برای نوشتن رنگی نداشتند چشم های تب دار از دیدن می هراسیدند و سکوت هر شب ما را به خانه ی خود دعوت می کرد و دل ها به دنبال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 11:43
-
قلم تنها بود
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 09:18
قلم تنها بود اما صدای قلب را شنید هرچند واژه نامه ای از درد بود هرچند آماری از غم بود اما قلم برای خود ترانه ساخت و گفت: می خواهم در قصر تنهایی خود بمانم تا که شاید ترانه ام تمام زندگی ام باشد قلم تنها بود اما صدای قلب را شنید هرچند واژه نامه ای از درد بود هرچند آماری از غم بود اما قلم برای خود ترانه ساخت و گفت: می...
-
واژه ها کوچک بودند
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 19:11
در میان گذر بهانه ها سادگی بهترین بهانه بود شقایق مرز دل ما تا شهر خدا بود واژه ها کوچک بودند در دل شکسته ی ما بزرگ شدند و ما سهم انسان بودن خود را دریافت کردیم و بالاترین قیمت را پرداختیم حتی به قیمت ویران ساختن شیرین ترین ثانیه های انتظار
-
اشک پاک متولد شد
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 18:57
اشک پاک متولد شد و انسان شکل گرفت شقایق فقط بهانه بود تا به تو بگویم عشق همان دقایق سادگی است اشک پاک متولد شد و انسان شکل گرفت شقایق فقط بهانه بود تا به تو بگویم عشق همان دقایق سادگی است همان سکوت مبهم میان ما همان لبخند کوچک تو و اشک بی بهانه ی من همان قول های شاعرانه شاید باید یاد خاطرات را بر روی برگ ها نوشت شاید...
-
برف رحمت خدا بر زمین بود
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 11:36
برف رحمت خدا بر زمین بود زمین خیال می کرد پوشش خاکی برای او کافیست اما نمی دانست بدون خاک پوسیده خواهد شد و ترک خواهد برداشت دخترکی داشت بر دل این زمین خاکی قدم بر می داشت ناگاه احساس گرسنگی کرد دستش را در جیبش فرو برد اما حتی یک سکه هم نداشت از دور چشمش به مغازه ی نانوایی افتاد نگاهی به مرد نانوا انداخت و گفت: می شود...
-
داستان عشق حتی می تواند....
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 11:24
هیچ چیز برایش آشنا نبود حتی وقتی عکس خود را در آینه دید خود را نشناخت برگ های ریخته درخیابان برایش تازه بود حتی شنیدن صدای پرواز پرنده ها... لبخند کودکان معصوم از خودش پرسید من کجا هستم؟ هیچ چیز برایش آشنا نبود حتی وقتی عکس خود را در آینه دید خود را نشناخت برگ های ریخته درخیابان برایش تازه بود حتی شنیدن صدای پرواز...
-
تنها عشقی که بها دارد
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 08:49
روی برف ها رد پایی مانده بود آرام آرام به دنبال رد پاها رفت شاید بتوان در این سر زمین غریبه آشنایی را پیدا کرد باز هم رفت و رفت رد پاها بالاخره در نقطه ای تمام شد روی برف ها رد پایی مانده بود آرام آرام به دنبال رد پاها رفت شاید بتوان در این سر زمین غریبه آشنایی را پیدا کرد باز هم رفت و رفت رد پاها بالاخره در نقطه ای...
-
انتظار و فراموشی
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 11:43
میان کاغذ های خط خطی دنبال قلم می گشت شاید ورق زدن برگ های دفترمثل این باشد که دارد کتابی را می خواند اما صدای نفس های قلم را در میان برگ های خط خطی نشنید میان کاغذ های خط خطی دنبال قلم می گشت شاید ورق زدن برگ های دفترمثل این باشد که دارد کتابی را می خواند اما صدای نفس های قلم را در میان برگ های خط خطی نشنید و فقط...
-
انتخاب
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 11:45
آسمان پر شد از ابر های سپید و خاکستری و خورشید با دیدن ابر ها در برابر چشمان ما کمرنگ تر شد و عشق با ما شرط بست؟ گفت: با تو می مانم اگر تو بگویی این ابر باران خواهد شد یا برف آسمان پر شد از ابر های سپید و خاکستری و خورشید با دیدن ابر ها در برابر چشمان ما کمرنگ تر شد و عشق با ما شرط بست؟ گفت: با تو می مانم اگر تو بگویی...
-
موج های دریایی
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 11:28
صدای موج های دریا باز ترانه ای را می نوازد مثل لالایی که مرغ های دریایی از نام تو ساخته باشند مثل... صدای موج های دریا باز ترانه ای را می نوازد مثل لالایی که مرغ های دریایی از نام تو ساخته باشند مثل خورشیدی که غروبش ر بر روی دریا نقاشی می کند ولی تمی دانم تو چه خواهی دید شاید ندانی عکس تو را می خواهد برای من نقاشی کند...