رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

کژدم عشق فصل سوم بخش چهارم

فصل سوم بخش چهارم
روز ها از پی هم می گذشت و بهرام هر وقت به ستاره فکر می کرد
با خودش احساس می کرد چقدر با دنیای دختر ها بیگانه هست
نگاهش به پنجره خیره شد بود که مرتضی صداش زد.چیه داداش عاشق شدی؟خب فقط یه راه داره اونم خواستگاری.بعد می مونه موافقت پدر عروس خانوم
بهرام نگاهی به مرتضی انداخت و گفت : آقای شیخ خواستگاری چیه.این دختر ها همه دیوانه هستند
دختره منو برده لب چشمه با هم بودن مقصد مهم است راه مهم نیست...
بیا مثل چشمه زلال باشیم.هر جا باشم رنگ جاده یه جوره.
فکر کنم قاطی کرده بود بنده خدا...
مرتضی بلند بلند شروع به خندیدن کرد و گفت :خب راست میگه بنده خدا.تو عقلت از دختر ها هم کمتره اون بنده  خدا ها باید نصیحتت کنند.به این می گن امر به معروف ثواب است و مستحب...

بهرام نگاهی خشم آلودی به مرتضی انداخت و گفت :دستتون درد نکنه.انشالله جبران کنیم
مرتضی خندید و گفت : دوستان بیاین برام خندق بلا کندند...
مرتضی خندید و گوشه ای اتاق نشست امیر با یه سی دی فیلم وارد اتاق شد و گفت : بچه ها میاین براتون فیلم بزارم.
همه جمع شدند و بهرام گفت : خدا وکیلی عشق و عاشقی نباشه.حالم از هر چی دختر و عشق و این حرف هاست به هم می خوره...
امیر تبسمی کرد و گفت : ببینید کی حالش از دختر ها به هم می خوره.
چند دقیقه ای گذشت همه مشغول دیدن فیلم بودند که دوباره گوشی بهرام زنگ خورد.
-جانم
-سلام.خوبید؟
-ممنون عزیزم
-چی کار می کنی ؟
-فیلم می بینیم؟
-چی فیلمی ؟
-دست های خالی.صداش مگه نمی یاد؟
-چرا الان همون صحنه است که خسرو شکیبایی کنار دریا غش می کنه و یاد خاطرات جبهه می اوفته
-اره.ای ول.معصومه تو همه ی فیلم ها رو حفظ می کنی ؟
-نه .فقط
-فقط چی؟
-این فیلمه خیلی به درد تو می خوره؟
-منظور؟
-آخه تو به همه چی بی اعتقادی این فیلمه برات خوبه.
-بی مزه.شما دختر ها همه گربه صفتید
-بهرام ؟
-جانم عزیزم
-تو منو دوست داری؟
-آره عزیزم تا خودت هستی دیگه هیچکی رو نمی خوام
-منم دوستت دارم
صادق نگاهی به بهرام انداخت و گفت : با کی داری حرف می زنی؟
بهرام جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت : به فیلوتون برسید
معصومه گفت : با دوستت داری حرف می زنی ؟میشه منم باش حرف بزنم
بهرام با لحنی تند گفت خواهش می کنم و گوشی رو به صادق داد
صادق که کلی جا خورده بود گوشی رو گرفت و گفت : بله
معصومه پرسید : اگه بهرام رو بخوای تو یک جمله تعریف کنی چی می گی ؟
صادق خندید و گفت : صادق وفادار مهربون منظم با مرام اگه پای رفاقت پیش بیاد تا آخرش هست
و معصومه اون روز با حرف های صادق کلی دلگرم شد
بعد بهرام گوشی رو از صادق گرفت و گفت : عزیزم من باید برم شام بخورم.بعدا بم زنگ بزن.بای
دوباره گوشی بهرام زنگ خورد
-جانم
-چه عجب بهرام خان یاد گرفتید به مادرتون هم جانم بگید ؟
-جانم مادر جانم؟
-یه دختره زنگ زده می گه هانیه است سراغ تو رو می گیره می گه به بهرام بگید اگه اونو نبینم خودمو می کشم.
بهرام با لحنی سرد گفت : مامان بیکاری واسه این دختر ها وقت منو می گیری.بابا مادر من اینا فیلم دختر هاست.بگو بهرام نیست.مرد.
چند روز گذشت .تقریبا بیشتر از دو هفته  از ملاقات با ستاره می گذشت
بهرام که توی اون چند روز نتونسته بود دوست تازه ای پیدا کنه به ستاره پیام داد عزیزم در چه حالی؟
ستاره جوابی نداد.بهرام پیامشو دوباره فرستاد
ستاره جواب داد: شما برای من ارزشی ندارید چون برای دیگران ارزشی قائل نیستید.
بهرام که کلی کلافه شده بود .گوشی رو پرت کرد و آروم خوابش برد
که دوباره صدای گوشیش بلند شد
-جانم
-سلام آقا ی زیبا ترنج
-بله خودم هستم
- از آموزشگاه علمی .... تماس می گیرم
-خواهش می کنم بفرمایید
-یه شاگرد خصوصی هست چند جلسه کلاس رفع اشکال خصوصی می خواد.می تونید با ما همکاری کنید؟
-بله بله حتما باتون تماس می گیرم
و دوباره بازی سرنوشت رقم می خورد.سه روز بعد اولین جلسه کلاس تشکیل شد
شهاب شاگرد خصوصی سه جلسه ای بهرام
که گاهی اوقات با خواهرش نگار به آموزشگاه می اومد
نگار که دختر خوب و مهربانی به نظر می رسید با اولین برخورد دلش رو پیش بهرام جا گذاشت
به بهرام پیشنهاد دوستی داد اما بهرام که دوست نداشت توی محیط کار خراب بشه پیشنهاد اون رو قبول نکرد اما چند روز بعد که پیش خودش حساب کرد دوباره تنها شده با پیشنهاد دوستی نگار موافقت کرد.
تعطیلات تابستان دوباره شروع شده بود.بهرام معصومه رو برای مکالمات تلفنی و نگار رو برای گردش های روزانه انتخاب کرده بود. و اصلا فکر نمی کرد تنهایی اون به بهای بازی با احساسات اون دختر هاست
و پیش خودش دلیل می آورد که دوستی تاریخ انقضا داره.ازدواج که زوری نیست
این وسط به پیشنهاد صادق بهرام با خانم جوانی که تازه طلاق گرفته بود. و همسن بهرام بود.
آشنا شد و اون برای چند ماهی به صیغه ی بهرام در اومد.شاید این کار تازه ای برای بهرام نبود.اما پرستو کمی برای بهرام قابل ارزش بود چرا که دختر یک مرد ثروتمند بود و ارث زیادی به اون رسید بود.
و برای همین او گاهی ساعت ها با خودش کلنجار می رفت که کاش می تونست پرستو رو برای ازدواج انتخاب کنه...

ادامه دارد....

نظرات 2 + ارسال نظر
فروشگاه ارزان شارژ چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ http://arzansharg.blogfa.com/

فروش الکترونیکی انواع کارت شارژ
ایرانسل و همراه اول به کمترین قیمت.

همراه اول


شارژ2000تومانی:مبلغ پرداختی:1990

شارژ5000تومانی:مبلغ پرداختی:4990


ایرانسل


شارژ1000تومانی:مبلغ پرداختی:990

شارژ2000تومانی:مبلغ پرداختی:1990

شارژ5000تومانی:مبلغ پرداختی:4990

محمد چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ب.ظ http://pouyaloveyou.blogsky.com

عالی بود.به ماهم سربزن-نظریادت نره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد