رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش

از میان کوچه پس کوچه های شهر می گذشت

و تردید و انتظار او را صدا می زد


و داستان قدیمی دویاره او را به بازی کشانده بود

و او با غزل حافظ مهمانی می داد


پسرک فال فروش دوباره نزدیک او آمده بود

خانم خانم فال می خرید


بی اعتنا اسکناس کهنه ای را از جیب در آورد و به پسر داد

پسر خندید و رفت


بی آن که پاکت فال را باز کند

آن را روی زمین انداخت


باران شروع به باریدن کرد

او آهسته با خود زمزمه می کرد

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...


دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

از دیو و دد....


ناگاه اشک چشمانش را پر کرد

و فریاد زد

باران با من بخوان

و هم صدای من فریاد بزن

تا که تمام شهر را خبر دهی



و سکوت حاکم شد

پیرزنی از دور او را نگاه می کرد

نزدیک تر آمد و خندید


و گفت دخترم

فالت را به من می فروشی


دختر خندید و گفت من خودم فال روزگارم


منتظر کسی هستم تا مرا بخواند

عابری که شعر های حک شده در قلبم را بخواند

پیرزن فال را از روی زمین برداشت

و شروع به خواندن کرد


ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش

نظرات 3 + ارسال نظر
Sajjad پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ب.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

سلام عسلی
خوبی؟
امروز روز تولدمه و گفتم یک دلنوشت بنوسیم بد نیست!
بهم سر بزن

مهدی جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ http://norm.blogsky.com

سلام...
جلب بود...
ولی...... از زندگی چی میدونیم...

محمد رسول چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ http://zendegisaz.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
ممنون از لطف و حضور پرمهرتان
حلول ماه میهمانی خدا ماه برکت و رحمت "رمضان المبارک " را به همه ی دوستان عزیز
تبریک عرض میکنم . (التماس دعا)
انشاالله همه ی ما بتوا نیم از این میهمانی کمال استفاده رو ببریم.
تشریف فرمایی شما افتخاره ماست
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد