رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

برج...طبقه ۶.واحد ۲۰

در میان کوچه های مه گرفته شهر

پرسه می زد


و این کلبه های غبار گرفته دل تنگی

که شاید برای ساکنانش قصری جلوه می داد

از دیروز هم کهنه تر و بی رنگ تر بود


اشک چشمانش را پر کرده بود

و دلش لبریز از تنهایی بود

و نفرت عمق او را پر می کرد


و ثانیه ها می رقصیدند

و زمان برایش دست تکان می داد

در میان بازی ساحل و دریا گم شده بود



نمی دانست باید

قایقی ساخت

تا از آن دریا عبور کند

و شهری نو بیابد


و یا ساحل را تعمیر سازد

و کلبه ای نو بنا کند


این کدام سرزمین است

که عشق را محکوم می کنند


و این داستانی است که همه می شناسند

از داستان رومئو و ‍ژولیت هم کهنه تر است

حتی از لیلی و مجنون ما....


و در داین دیار زیبا

می شناسم او را که از بی وفایان بی وفاتر است

و عشق تنها برای او حربه ای است

تا پلی سازد برای فردای خویش


و من پرستو ها را بیشتر دوست می دارم

چرا که دلبسته ساکنان این کلبه ی طلایی رنگ نشدند

کلبه ای به ارتفاع برج


باز هم صدای او را می شنوم

بی آنکه حتی یک قدم به برج او نزدیک شوم


باز هم دارد داستان می گوید

و عشق را می آموزد


او چگونه می خواهد در نگاه دختری دیگر عشق بکارد


در آن هنگام که خود می داند

در وجودش تبری است

که روح ها را می کشد بی صدا


و شاید دوباره در ارتفاع طبقه ی 6 نشسته است

و نام کلبه اش واحد 20


و فردا چه کسی به او سر می زند

آیا خدای من او را می بیند

و چگونه باز هم سکوت می کند


عجب صبری خدا دارد

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ق.ظ http://norm.blogsky.com

سلام...
هیچوقت سعی نکن خودت مهم باشی...
سعی کن خدا و دیگرون و قلمشون مهم باشه...
چون ما از خودمون تجربه ای نداریم...
هرچی یاد میگیریم از دیگرونه...
حالا بستگی به خودمون داره که به چه قلمی تا چه اندازه ای ارزش بدیم...
اون نظرت تو وبلاگ من یعنی قلم من خیلی بی ارزشه...
اما قلم تو... یعنی دوست من...
برای من ارزش داره...

کوله پشتی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.berke54.blogfa.com

[گل]معلم شهید دکتر علی شریعتی :[گل]


رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم

تا دوست را به یاری نخوانیم،




برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند


طعم توفیق را می چشاند



و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن




و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن




و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن


در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است



در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند


یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند




"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است



" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است




و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.....[گل]


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد