فانوس ها روشن
خبر از هوای نیمه تاریک می دهد
جاده ها خاکی و پر غبار
و هر از گاهی جاده ها از هم دور می شوند
و دوباره باید مسیر تازه ای را رفت
پیرمردی از دور قدم زنان می آید
نگاه سرد و خسته
مرده است یازنده؟
گفت:این جاده های دور شونده سرانجام در یک نقطه تلاقی می کنند.
نگاهش سخت و سنگین است
آن قدر که حتی نمی توانم به او نگاه کنم
و دوباره طوفانی به پا می خیزد
فانوس ها خاموش شدند
فقط می دانم که باید رفت
اما کجا؟؟
و از بی عبوری جاده ها خسته شدم
مگر می شود در تاریکی ها راه را پیدا کرد
نکند از جاده خارج شوم
آسمان روشن است
با چند فانوس کوچک
وابر نیز به مهمانی آمدند آسمان را خواهند پوشاند
بارن نیز امشب بارید
وای دیگر این جاده گل آلود هم خواهد شد
وباز هم به همان راه ادامه می دادم
باران تمام نمی شد
می ترسیدم سیلی به پا شود
و باز هم راه
ساعتی گذشت
و از دور روزنه ای همانند دهانه ی غار دیدم
پیرزنی با گیس های سفید وبلند
و چشمانی درخشان آنجا بود
لبخند می زد و برایم دست تکان می داد
و کما بیش ترس وجودم را پر کرده بود
خواستم نزدیک شود
باز همان پیرمرد با عصایش آمد و فریاد کشید
مگر دیوانه شده ای راه را بازگرد
چگونه طبیعت به تو بگوید راه تو اشتباه است
این دهانه غار نیست
راهی است به پایان عمر تو
ترس تمام وجودم را گرفت
به راستی او کیست
به سرعت بازگشتم
باران آرام آرام کمتر می شد
زمین ها کم کم خشک می شدند
ابر ها کنار رفتند
فانوس های آسمان باز گشتند
گرد و غبار دیگر رفته بود
فانوس های جاده روشن می شدند
و باز هم رفتم تا رسیدم به سر خط
دیگر فهمیده بودم راه قبلی مرگ است
اما این بتر از کدام راه باید بروم
و اگر پیرمرد دیگر این بار به کمکم نیاید؟؟
و او کیست؟؟
و ما در کجای جاده ی زندگی هستیم
به راستی طبیعت با ما سخن می گوید؟؟
سلام وبت عالیه خوشحال میشم با هم تبادل لینک کنیم اگر خواستی تبادل کنیم خبرم کن ....راستی حتما به من سر بزن خوشحال میشم
خیلی ممنون که منو لینک کردین منو با اسم فوتبال ایران و جهان لینک کنید ...من شما رو با چه اسمی لینک کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟