باز دوباره قلم شکسته را برداشت
می خواست دوباره خط خطی کنه
آروم قلم رو از دستش گرفتم
گفتم چه حسی داری
نگام کرد و خندید
گفت بذار بنویسم دیگه
گفتم دیگه خسته شدم
همش تو شدی ۲+۲=۴
بدهکار بستانکار
آخه این حسابداری چی بود که خوندی
احساسات تو رو هم دزدید
خندید
هیچی نگفت:
با تمام وجود حس کردم
احساسات برای او یعنی فقط عشق به ستون بدهکار بستانکار
قلم رو دوباره بش دادم
گفتم بنویس
هر چه قدر که دلت می خوات بنویس
اما دیگه من عاشقت نمی شم
تو شدی فقط ۲+۲=۴
اگه روزی نتونم جمع ستون بدهکار رو بیشتر از بستانکار کنم
تنهام می ذاری
بازم خندید
دوباره ترازنامه کشید
...
دیگه واژه هام تموم شد
و اون تو تنهایی خودش ماند...
http://i47.tinypic.com/14det0j.jpg وعده ما 30خرداداینبارهم مامیتوانیم
سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون
۰۹۳۵۴۱۷۹۴۲۸
[گل] حضرت علی علیه السلام می فرمایند:
خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُم
آن گونه با مردم زندگی کنید که اگر از دنیا رفتید، برایتان گریه کنند و اگر زنده بودید ،
به شما عشق بورزند...[گل]
التماس دعا ....[گل]