رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

تصنیف غروب

ماندم در تصنیف غروب

از چه واژه ای کمک گیرم


یادم آمد

با دریا زیباست

با آسمان نقش می گیرد

و با خورشید جان می گیرد


اما هیچ کدام غروب را به پادشاهی نرساند


یادم آمد جمله ی پیرزن قرقره فروش

که غروب برایش پایان ساعت کاری اش بود


و به من گفت:

با خدا باش و پادشاهی کن

بی خدا باش و هرچه خواهی کن


من به یاد آوررم که بگویم


غروب   من برای تو واژه ای ندارم

تا تو را به اوج برسانم

تنها می توانم بگویم


غروبی زیباست که از طلوعش با خدا باشی

نظرات 6 + ارسال نظر
بهنام منصوری سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.behnam99.blogfa.com

سلام.من هم با شما موافقم.برای غروب نمیشه واژه ای رو متصور شد.اما تعریف من از غروب اینه:زمانی که خورشید در حال قهر کردن است.در ضمن.ممنون از متن زیبایی که برای عکس خرس نوشتید.فوق العاده بود.

مریم پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ب.ظ http://maryamgoli.blogsky.com

سلام
کجایی خانوم کم پیدایی
از اون ورا

دوشیزه شب پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ب.ظ http://atash7270.blogfa.com

سلام دوست من!مبارکه!من ژیوند وبلاگتو تصحیح کردم!

ارزو پارسا جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ

سلام عیدتون مبارک شعرت واقعا زیباست

ارزو پارسا یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ق.ظ

سلام بسیار عالی

محمد رضا شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.adelina.blogfa.com

مثل خودت شیرین بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد