باران آهسته آمد
و سکوت من با تو
میان صدای نفس هایش شکست
جاده قدم های تو را شست
و بهار بهانه ی تقسیم فاصله ها بود
فاصله هایی که
هر چند ثانیه کمتر می شد
و پاییز شد میعادگاهی برای انتظار
گل برگ های خیالی
در میان خط خطی های جوهر
و کاغذ های مچاله محکوم به خاموشی
دل نشین بود