رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

رها (کلبه ابهام)

ناگفته های دخترانه

قرار داد ابلیس

 

همه  به دیوار خیره شده بودند

کلامی برای گفتن نداشتند

 

ابلیس می خندید

و گفت می خواهم انسان باشم

 

همه تردید داشتند

ابلیس که آزاد است

چرا می خواهد خود را

اسیر خانه ی استخوانی انسان سازد

 

ابلیس پیمان بست که این بهتر است

 

او به زمین آمد

 

پرسیدند از میان زن و مرد می خواهی کدام انسان باشی؟

 

خندید گفت:

من طالب لذت بیشتر و بازخواست کمتر هستم

قدرت بیشتر و تمام انسان بودن

 

گفت :

من مرد را برگزیدم

 

او مردی شد به سیمایی زیباتر از آنچه زلیخا دوست می داشت

 

و بر زمین قدم می زد

و بر زنانی زیبارو نظاره می کرد

و همه را به عشق خود فرا می خواند

 

و آنگاه که از او باز جویی می کردند

تنها پاسخ می داد

 

شما عاشق شدید بر من و من حق انتخاب دارم

مگر در دین شما این گونه نوشته نشده است

؟؟

 

سپس به سن پیری رسید

و پیرمردی شد شادان و زیبا

و باز هم از هر دسته شیفته ی او شدند

و زمانی که پرسیدند

تو چه داری که این همه هنوز محبوبی

گفت: نیرنگ

 

مگر دشمنان شما بی نیرنگ زنده می مانند

 

حال خود چرا با یکدیگر نیرنگ می کنید

 

و به قدیسه ی زیبایی زنان گفت:

 

تو اگر باور داشتی از مردان و تمام زنان زیبا رو  تر هستی

 

چگونه بر من عاشق شدی

در حالی که می دانستی خدایت زیباتر است...

 

و اکنون شما تاوان خانه ی استخوانی خود را پس می دهید

مگر نه این بود

که خدا روح را در شما برتر و زیبا تر آفرید

 

و شما آن را له کردید تا من را ببینید

 

و اسم خیانت شد عشق

و اسم شکستن دل شد انتخاب

 

و دیگر همه سکوت کردند

و ابلیس نما امروز هم هستند

 

با این تفاوت

که دیگر ما نمی دانیم

چند فرزند دختر

و چند فرزند پسر دارد؟؟